شناسه : 72583
امروز سه شنبه 1401/06/08 - 09:20
نویسنده : mohammad rezaeian
گفت‌و‌گو با همسر شهید مدافع حرم جاویدالاثر رضا عباسی؛

‌ می‌گفت حضور در جبهه مقاومت قدمی در مسیرظهور منجی است

متولد سال ۱۳۵۸ و اهل کرمانشاه بود. غیورمردی که در لباس مکانیک و تعمیرکار خودرو به مردمش خدمت می‌کرد و خَیِر بود. در مسیر تهران به مشهد، با امداد خودرواش می‌ایستاد و به خودرو‌های در راه مانده مردم کمک می‌کرد. نیت کرده بود تا رسیدن به حرم، خادم زوارش باشد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج اصناف کشور، متولد سال ۱۳۵۸ و اهل کرمانشاه بود. غیورمردی که در لباس مکانیک و تعمیرکار خودرو به مردمش خدمت می‌کرد و خَیِر بود. در مسیر تهران به مشهد، با امداد خودرواش می‌ایستاد و به خودرو‌های در راه مانده مردم کمک می‌کرد. نیت کرده بود تا رسیدن به حرم، خادم زوارش باشد. با ظهور داعش و تکفیر‌ها در سوریه، غیرت دینی رضا اجازه تعلل نداد و هرطور که بود خودش را به جبهه مقاومت رساند. او به سختی و بعد از دو سال پیگیری مداوم لباس مدافعان حرم را به تن کرد. بار‌ها این جمله را از مسئولان شنیده بود: «تو نظامی نیستی و وظیفه‌ای برای اعزام نداری!»، اما رضا دست‌بردار نبود که نبود. او بسیجی و عاشق امام زمان (عج) و اهل خدمت بود. یک منتظر واقعی ظهور که تعلل نکرد و راهی میدان جهاد شد. رفت و نهایتاً در ۲۱ دی ۱۳۹۴ در منطقه عملیاتی خان‌طومان به شهادت رسید و جاویدالاثر شد. به بهانه روز بسیج اصناف به سراغ خانواده شهید جاویدالاثر رضا عباسی رفتیم که امسال به عنوان شهید شاخص این قشر انتخاب شده است.


ساده و بی‌آلایش
اعظم بیژنی، همسر شهید جاویدالاثر رضا عباسی از آشنایی خود با ایشان می‌گوید: «رضا متولد آبان ۱۳۵۸ کرمانشاه بود. خانواده‌های‌مان با هم فامیل و نسبت به هم شناخت کافی داشتیم. ابتدا پیشنهاد ازدواج از طرف مادر و خواهرشان مطرح و قرار بر این شد برای شناخت بیشتر چند بار با هم صحبت کنیم. ایشان در همان جلسات اول آشنایی گفت من دوست دارم الگوی ما در زندگی مشترک آقا امیرالمؤمنین (ع) و خانم فاطمه زهرا (س) باشند. این صحبت‌شان خیلی برایم جالب و دلنشین بود.
من از خدا همسری خواسته بودم که حالا ویژگی‌هایش را می‌دیدم و با تمام ویژگی‌های شخصیتی آقارضا مطابقت داشت. همین اخلاق و روحیات ایشان بود که باعث شد جواب من به پیشنهادشان مثبت باشد. ما مرداد ۱۳۸۱ عقد و سال ۱۳۸۲ مراسم عروسی ساده‌ای برگزار کردیم. حدود هفت ماه با پدر و مادر ایشان زندگی کردیم و بعد به خاطر شغلش که تازه حرفه مکانیکی را آموزش دیده بود، به استان تهران و شهرستان ملارد آمدیم و زندگی بسیار ساده و بدون تجملات خودمان را شروع کردیم. ما بر عهدی که بسته بودیم ثابت قدم ماندیم. عهد کرده بودیم سیره زندگی آقا امیرالمؤمنین (ع) و خانم حضرت فاطمه زهرا (س) را در پیش بگیریم. که به لطف خدا همین هم شد.»
همسر شهید در ادامه می‌گوید: «از همان ابتدای زندگی تا زمان شهادت آقا رضا، خیلی چیز‌ها را از ایشان یاد گرفتم. همیشه هر حرفی می‌زد به آن عمل می‌کرد. هر کاری هم انجام می‌داد فقط برای رضای خدا بود. هر وقت مشکلی در خانواده‌شان پیش می‌آمد ایشان پیش‌قدم می‌شدند و سعی می‌کردند مشکل را حل کنند. زندگی‌شان شرافتمندانه و کسب روزی حلال دغدغه‌شان بود. به یکدیگر قول دادیم کنار هم به خدا بیشتر نزدیک بشویم، قول دادیم فرزندان صالح، سالم و با اخلاق تربیت کنیم که روزی ما نشد؛ ما فرزندی نداریم.»


مساعدت‌های بی‌بی زینب (س)
همسر شهید مخالفت‌های خودش برای اعزام شهید به جبهه مقاومت را اینطور بیان می‌کند: «ما خیلی به هم وابسته و عاشق هم بودیم. برای همین هیچ‌گاه نمی‌خواستم از دستش بدهم. اصلاً به همین خاطر فکر نمی‌کردم یک روزی بتواند دل بکند و شهید شود. به رضا می‌گفتم، وقتی نیستی خیلی اذیت می‌شوم، اگر شهید شوی من چطور زنده بمانم.» اول راضی نبودم به سوریه برود. هرکاری می‌کرد من راضی نمی‌شدم تا اینکه یکبار به من گفت: «اگر زمان عاشورا بودی، امام حسین (ع) را تنها می‌گذاشتی! چون الان به من اجازه نمی‌دهی که بروم، اگر می‌توانی جواب حضرت‌زینب (س) را بدهی من نمی‌روم.»
این جمله کافی بود تا دلم بلرزد و راضی شوم. دیگر نتوانستم حرفی بزنم و مانع رفتنش بشوم. وقت رفتن به من گفت: «من می‌روم و بعد از رفتنم خودت خواهی دید که حضرت زینب (س) چقدر در زندگی به شما کمک خواهد کرد. همین هم شد، ایام بعد شهادت آقارضا خیلی سخت بود. به خود خانم حضرت‌زینب (س) توسل کردم و خودشان به من آرامش دادند.»


اجرت من صلوات است!
اعظم بیژنی از علاقه و ارادت شهید به اهل بیت خاطره‌ای روایت می‌کند و می‌گوید: «نیت قلبی و هدف عالی ایشان در زندگی رضایت امام زمان (عج) بود. این را می‌توانستم به خوبی در میان لحظات همراهی با ایشان حس کنم. بیشتر سفر‌های ما زیارتی بود، از ساعتی که از منزل حرکت می‌کردیم همیشه به اقتضای شغل‌شان که مکانیکی بود، وسایل کارشان را داخل صندوق ماشین می‌گذاشتند. می‌پرسیدم چرا این وسیله‌ها را با خودت می‌آوری؟ می‌گفت، می‌خواهم ماشین‌هایی که در طول مسیر برای‌شان مشکلی پیش می‌آید را به نیت خدمت به زائران امام رضا (ع) تعمیر کنم. بار‌ها پیش می‌آمد که چندین ساعت در طول مسیر و زیر آفتاب برای تعمیر ماشین‌های در راه مانده وقت می‌گذاشتند و تا لبخند رضایت بر لبان زائران امام‌رضا (ع) جاری نمی‌شد، دست از کار نمی‌کشیدند و در قبال این کار هیچ هزینه‌ای هم دریافت نمی‌کردند و همیشه این جمله را می‌گفت، اجرت من خشنودی امام زمان (عج) است. پس برای تعجیل در فرج مولای‌مان حضرت حجت صلواتی بفرستید.»


شما نظامی نیستی!
همسر شهید از روز‌های اعزام رضا به جبهه مقاومت روایت می‌کند: «شهید عباسی به عشق امام زمان (عج) راهی سوریه شد و، چون به عنوان یک فرد منتظر، هر لحظه و هر مکان سعی می‌کرد یاری‌دهنده امام زمانش باشد. معتقد بود حضور در جبهه مقاومت یک‌قدم در ظهور منجی است. وقتی متوجه شد حرم عمه سادات در خطر است، زن و زندگی را رها کرد و رفت تا اجر کارشان را از خود حضرت ولی عصر (عج) بگیرد. صحنه‌هایی که از سوریه در تلویزیون می‌دید بسیار ناراحتش می‌کرد.
شهید بسیار دغدغه حفظ حرم مطهر حضرت زینب (س) را داشت و بعد هم از مظلومیت مردم سوریه ناراحت بود. نمی‌توانست بی‌دفاعی و بی‌پناهی زنان و کودکان سوری در مقابل داعش را ببیند. مدام به پایگاه بسیج محل فعالیتش مراجعه می‌کرد که هرچه سریع‌تر به سوریه اعزام‌شان کنند. دو سال پیاپی پیگیری کرد، اما جوابی که می‌شنید این بود شما نظامی نیستی و وظیفه‌ای در این مورد نداری! اما او دست بردار نبود و بعد از تلاش‌های فراوان موفق شد، راهی شود.»


صدقه برای سلامتی آقا
همسر شهید در ادامه می‌گوید: «رضا از اخلاق حسنه و نیکویی برخوردار بود، چنانچه مهمان‌نوازی و خوش‌اخلاقی او در میان اقوام و دوستانش زبان‌زد بود. ایشان از طعام شبهه‌ناک جداً خودداری و حلال و حرام را در تمامی مسائل زندگی رعایت می‌کردند. در هر مجلسی که بوی غیبت را احساس می‌کرد بدون تردید آنجا را ترک می‌کردند. این شهید بزرگوار در طول عمر با برکت خود از بطالت و بیکاری جداً خودداری می‌کردند و این خصوصیت او در سوریه نیز نمایان بود. چنانکه همرزمان شهید از رشادت‌های مخلصانه او بسیار گفته‌اند. نسبت به فقرا، نیازمندان و جوانانی که توان مالی برای ازدواج نداشتند، بی‌تفاوت نبود و به صورت پنهانی و مخلصانه به آن‌ها کمک می‌کرد وبعد از شهادت او همان فقرا، نبود ایشان را احساس می‌کنند و از کمک‌های او بسیار می‌گویند که تا به حال کسی خبر نداشته است. یک روز قبل از اعزام بدون اینکه کسی باخبر شود، برای آزادی یک جوان سند خودرو‌اش را می‌گذارد و جوانی را که امید والدین پیرش بود، آزاد می‌کند.
بارزترین ویژگی اخلاقی شهید عباسی، نماز اول وقتش بود. از زمان ازدواج تا شهادت حتی یک روز روزه‌اش قضا نشد. در روز‌های گرم و هنگام کار هم روزه‌اش ترک نمی‌شد. سعی می‌کرد هر روز یک جزء قرآن را تلاوت کند. علاقه شدید آقا رضا به مقام معظم رهبری از دیگر ویژگی‌هایش بود. همیشه سخنرانی ایشان را گوش می‌داد و به فرمایشات ایشان عمل می‌کرد.»
همسرم در وصیتنامه‌اش نوشته است: «جدایی از رهبری، جدایی از امام حسین (ع) و اهل بیت (ع) است.» در آخرین تماس تلفنی به من تأکید کردند که صدقه دادن برای رهبری را هرگز فراموش نکنم. خودش هم همیشه برای سلامتی آقا و همینطور امام زمان (ع) صدقه می‌دادند.
شهید اهل کار خیر بود و به فقرا و نیازمندان کمک می‌کرد. هر روز که از مکانیکی برمی‌گشت نصف درآمدش را برای فقرا و باقی‌اش را برای هزینه‌های منزل کنار می‌گذاشت و همیشه می‌گفت اگر جنگ سوریه به پایان برسد، باید به کشور‌های بی‌دفاع و مظلوم دیگر همچون فلسطین بروم و از آن‌ها دفاع کنم.


خان‌طومان و جاویدالاثری
همسر شهید درباره نحوه شهادت و جاویدالاثری پیکر شهید عباسی می‌گوید: «رضا در ۱۴ دی ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و ۲۱ دی ۹۴ در منطقه خان‌طومان حلب به شهادت رسید. زمانی که گردان فاتحین به منطقه عملیاتی اعزام شدند با حجم زیادی از آتش و خمپاره دشمن روبه‌رو شدند. شهید عباسی هم پس از ساعت‌ها رشادت و جنگیدن، با اصابت گلوله زخمی می‌شوند. هنگامی که همرزمان شهید می‌خواستند مجروحان را جابه‌جا کنند و به ماشین برسانند، مجدداً مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرند. خبر شهادتش را فرمانده سپاه ملارد، امام جمعه ملارد و دیگر مسئولان به ما دادند. آن لحظه، لحظه بسیار سخت و غیرقابل وصفی بود. قطعاً اگر عنایات خداوند متعال و حضرت زینب (س) نبود، توان تحملش برای من خیلی سخت بود. همیشه می‌گفتم بعد از رضا زنده نمی‌مانم، اما بعد از این واقعه همیشه به آن حضرت متوسل می‌شوم و واقعاً به من آرامش می‌دهند.»


پوتین بیت‌المال
در پایان همسر شهید جاویدالاثر رضا عباسی اینگونه روایت می‌کند: «زمانی که وسایل و وصیتنامه شهید را تحویل گرفتم، علاوه بر لباس‌های آقارضا یک چفیه، تسبیح، مهر و یک زیارت عاشورا بود. میان وسایل یک پوتین سالم هم بود که یکی از همرزمان آقا رضا گفت با همان پوتین‌های دوره آموزشی به سوریه و جنگ رفت. چون می‌گفت پوتین دوره آموزشی هنوز سالمند و حیف است که پوتین دیگری بپوشم.»

منبع: روزنامه جوان

برچسب ها
0 دیدگاه

افزودن دیدگاه جدید

About text formats

CAPTCHA
لطفا به این سوال برای جلوگیری از ارسال اسپم پاسخ دهید.