پوز صدام را میزنیم و بر میگردیم
سازمان بسیج اصناف کشور- هفته دفاع مقدس، تازه اول سال حماسی است و باید از اینجا شروع کنیم به شریک کردن دیگران در گنج جنگ 8 ساله. کتاب عباس دستطلا بهانه خوبی است برای این کار. این کتاب، داستان زندگی حاج عباسعلی باقری، تعمیرکار جبهههاست که بر اساس خاطرات خود او در قالب داستانی نگاشته شده است. زاویه دید این داستان، اول شخص است؛ یعنی راوی آن، خود عباس دستطلاست. در این سلسله داستانها بر آنیم تا خاطرات این کتاب را با اندکی تصرف و تلخیص تقدیمتان کنیم.
مهمان بُرش دیگری از خاطرات عباس دستطلا باشید:
کارِ خانه بلد نیستم اما این بار فرق دارد. باید کاری کنم تا دلش را نرم کنم و بگویم که میخواهم بروم جبهه. جاروی برقی را پیش میکشم و دست به کار میشوم. بعد، یک کاسه شیر گرم میکنم و میدهم دستش. مانند همیشه نگاه مهربانی دارد: دستت درد نکند حاجی!
دست و پایم گم است توی این یک وجب جا. میخواهم دهان باز کنم. با خودم میگویم چطور نمیدانی معنی این همه کار کردن چیست؟! من کی هر روز این همه کار برایت کردهام که این دومین بارش باشد؟
همچنان با حیرت نگاهم میکند: زیاد خودت را خسته نکن آقا! بگو چه میخواهی.
آه خدا! بالاخره زبانم میچرخد: یک هفته پیش اسمم را برای رفتن به جبهه نوشتم.
میزند زیر گریه. دلداریش میدهم. بالاخره آرام میشود و اشکهایش را پاک میکند. یکی- دو قطرهای که مانده، خودم با پشت دست میگیرم. لبخند که میزند انگار تمام دنیا مال من شده باشد. میگوید: برو، اما برگرد؛ زنده و سلامت.
ذوقزده میگویم: به روی چشم! جبهه فقط من و یک گروه فنی را کم دارد! ما که برویم همه چیز حل است؛ خود به خود درست میشود و جنگ هم خلاص. پوز صدام را میزنیم و بر میگردیم.
انتهای پیام/
افزودن دیدگاه جدید