شناسه : 5123
امروز سه شنبه 1398/10/03 - 10:52
نویسنده : mohammad rezaeian
اسدالله بادامچیان
گفتگو با دکتر اسدالله بادامچیان رییس هیئت اندیشه ورز بسیج اص

زندگی‌ام در جنوب تهران زیبا و لذت‌آور است

وقتی انسان زندگی‌اش را ساده می‌گیرد، این برایش بیشتر از خانه تجملاتی لذت‌آور و زیبایی‌آور است. به همین دلیل من که الان در طبقه پنجم یک آپارتمان در جنوب تهران زندگی می‌کنم فکر می‌کنم خیلی بیشتر از شمال شهرنشینان زیبایی را لمس می‌کنم

زاده ۱۳۲۰ در تهران است و در مناصب و مسئولیت‌های مختلفی همچون دبیر اجرایی حزب جمهوری اسلامی و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی خدمت کرده، اما از این خدمت اندوخته‌ای جز نام نیک، برای خود نساخته است و همچنان در آپارتمانی در جنوب تهران زندگی می‌گذراند. هشتمین شماره از پرونده «زی‌مؤمنانه» با نام دکتر اسدالله بادامچیان، سیاستمدار و دبیرکل حزب مؤتلفه اسلامی پیوند خورده است. ایشان ساده‌زیستی خود را حاصل شیوه تربیتی پدر و همراهی با انسان‌های ویژه‌ای، چون حاج مهدی شالچی و حاج سعید امانی می‌داند. مطرح است که وی آنقدر ساده‌زیست است که آقازاده‌اش هر روز یک مدل ماشین عوض می‌کند! ایشان در توضیح گفته است: «چه کنم می‌آورند پسرم هم استفاده می‌کند! از این ماشین‌های کوچولو برایش می‌آورند و پسرم هم با آن‌ها بازی می‌کند.»

با توجه به اینکه شما تحصیلات حوزوی هم داشته‌اید، خوب است از اینجا شروع کنیم که از نظر شما زهد چه معنایی دارد؟ آیا ساده‌زیستی در اسلام یک اجبار است که همه را ساده می‌خواهد؟ زهد در اسلام یک ارزش است، اما ارزشی اختیاری. حتی اسلام می‌گوید مرد اگر می‌خواهد زاهدانه زندگی کند، حق ندارد این را بر همسر و فرزندانش تحمیل کند مگر اینکه خودشان بپذیرند. اساساً اسلام دین علم، عقل، تجربه و فطرت است، به همین دلیل همیشه طوری عمل می‌کند که زندگی برای انسان‌ها زیبا شود. فقر و نداری زشت است. انسان حتی گاهی از نظر فقر به کفر، شرک، فساد و تباهی می‌رسد. البته ثروت هم اگر صحیح استفاده نشود انسان را به فساد، گناه و غرور می‌کشد، لذا این ثروت هم زشت است.

چطور می‌شود که سادگی را زیبا می‌بینید؟ اتفاقاً خیلی‌ها به دلیل همین زیبایی به سمت تجملات می‌روند. سادگی به عنوان پرهیز از زیبایی نیست؛ سادگی خودش زیباست. منطق ساده‌زیستی به تو می‌گوید به جای اینکه گرفتار تجملات شوی و مجبور باشی برای تأمین تجملات زحمت بکشی، بیا سادگی را در پیش گیر تا جهانت زیبا شود. وقتی انسان زندگی‌اش را ساده می‌گیرد، این برایش بیشتر از خانه تجملاتی لذت‌آور و زیبایی‌آور است. به همین دلیل من که الان در طبقه پنجم یک آپارتمان در جنوب تهران زندگی می‌کنم فکر می‌کنم خیلی بیشتر از شمال شهرنشینان زیبایی را لمس می‌کنم.

جنوب تهران یعنی کجا؟ نزدیک بهارستان؛ کوچه آقاجان‌پور.

می‌توانم بپرسم چند متر است؟ صد و خرده‌ای. سه اتاق دارد که یکی برای پسرم است؛ یکی برای من و خانمم که هم کتابخانه است و هم محل نوشتن و استراحت و اتاق دیگری هم دم دستی است که سماور و بقیه وسایل داخلش است.

همسرتان چیزی نمی‌گویند؟ از این وضع زندگی گلایه‌ای ندارند؟ همسرم خیلی زن خوبی است؛ یک همراه به تمام معنا. گاهی می‌گوید بچه‌ها بزرگ و نوه‌ها زیاد شده‌اند؛ فکری کن تا وقتی همه جمع می‌شویم کمتر در این آپارتمان اذیت شویم.

در ساده‌زیستی چه چیزی دیدید که حاضر نیستید آن را از دست دهید؟ به نظرم ساده‌زیستی چند تأثیر دارد؛ اول اینکه باعث می‌شود ایمان آدم حفظ شود، یعنی برای خود فرد زیبایی می‌آورد و او را می‌سازد و غرورش را نابود می‌کند. دوم در جامعه اثر می‌گذارد. مردم وقتی می‌بینند مسئول جمهوری اسلامی خانه و زندگی‌ای مثل خودشان دارد، اعتمادشان به نظام بالا می‌رود. همانطور که وقتی می‌بینند مسئولشان در شمال شهر کاخ دارد، اذیت می‌شوند! از دیگر نتایج این نوع زندگی این شده که الحمدلله هیچ کدام از فرزندان و دامادهایم ضد انقلاب نشده‌اند و همه زندگی‌های سالمی دارند. نوه‌های ما هم وقتی در این محیط بزرگ می‌شوند از همان بچگی به قول معروف «بچه پولدار» بار نمی‌آیند. البته من منکر این نمی‌شوم که بچه پولدار‌هایی داشتیم که رفتند جبهه و برای خدا شهید شدند، ولی بچه پولداری، یک روحیه خاصی است. بچه‌ای که با یک ماشین مدل بالا رفت‌وآمد می‌کند چه خبر از حال مردم بیچاره دارد. یکی از دوستان ما که قبل از انقلاب در مناطق شمالی تهران دبیر بود، تعریف می‌کرد به بچه‌های کلاسش تکلیف داده بود انشایی با موضوع «فقیر کیست؟» بنویسند. می‌گفت یکی از این بچه پولدار‌ها نوشته بود فقیر همسایه کناری ماست که یک ماشین شخصی بیشتر ندارد! چون خودشان دو، سه تا ماشین داشتند همسایه‌شان را که یک ماشین داشت به چشم فقیر می‌دید! حالا تازه آن زمان که کمتر کسی ماشین شخصی داشت!

پدرتان هم همین عقیده را داشتند؟ یعنی می‌خواهم بگویم ساده‌زیستی را از ایشان به ارث برده‌اید؟ من در دبیرستان دولتی درس می‌خواندم و جزو شاگردان ممتاز بودم ولی به دلیل مشکلات مالی نتوانستم دانشگاه بروم. بعد از اتمام تحصیلم همراه با پدر کار و زندگی را تأمین می‌کردیم. پدرم خیلی آدم خوبی بود. شما هنوز هم اگر به بازار فرش بروید و بگویید حاج اصغر بادامچیان کسی جز خوبی از ایشان نمی‌گوید. هیچ وقت در طول عمرش سر کسی کلاه نگذاشت. یک بار بنده خدایی قالی‌ای را برای فروش آورد. به ظاهر، قالی‌اش ارزشی نداشت، اما کسی که کارش قالی بود می‌فهمید این قالی ارزشمند است. قبل از حجره ما جای دیگری رفته بود و برایش مثلاً ۲۰۰ هزارتومان قیمت زده بودند. پدر من تا قالی را دید گفت این فرضاً ۵ میلیون می‌ارزد، ۱۰۰ تومان مزد کار من است و الباقی اش مال خودت! ما وقتی چنین آدمی را می‌دیدیم طبیعی است در زندگی و ذهنمان تأثیر می‌گذاشت. ما آن زمان خانه‌مان سرای امین حضور بود. حوض بزرگی وسط خانه داشتیم. پدرم معمولاً مسئولیت نظافت حوض را به خواهرانم می‌سپرد. وقتی به ایشان می‌گفتیم این کار سنگین است، چرا به دختر‌ها می‌دهید؟ می‌گفت این‌ها هم باید عادت کنند تا اولاً بفهمند کسی که در زمستان و تابستان آب حوض را عوض می‌کند، چقدر زجر و زحمت می‌کشد، ثانیاً اگر وقتی در زندگی آینده‌شان گیر کردند به شوهریشان فشار نیاورند که آن‌ها را به حرام بیندازند. منظور این بود که می‌خواستند دختر‌ها هم به زندگی سخت عادت کنند.

متأسفانه بسیاری از اوقات این حرف‌ها تعبیر به ریاضت می‌شود! من اصلاً منظورم این نیست. سادگی‌ای که من می‌گویم زیباست، سادگی اسلامی است نه پشمینه‌پوشی برخی از صوفیه. سادگی زیبای اسلامی در اوج دارایی و ثروت است. اصلاً اینکه حاکم اسلامی باید ساده باشد، به این دلیل است که او قدرت دارد، اگر امام معصوم باشد تمام آسمان و زمین در اختیارش است و می‌تواند با ولایت تکوینی‌ای که دارد سنگ را طلا کند. او می‌تواند برای خودش کاخ بسازد، اما اسلام به او می‌گوید باید مانند طبقه پایین و متوسط جامعه زندگی کند و برای همین است که امیرالمؤمنین (ع) کفشش را وصله می‌زند و لباس ساده می‌پوشد. این باعث شده است زیبایی ساده‌زیستی در نظام جمهوری اسلامی بیشتر باشد. وقتی کشوری فقیر است، مردم آن کشور هم فقیر و ساده هستند، اما اسلام، کشور اسلامی را غنی می‌خواهد.

چطور می‌شود انتظار داشت کسی که مال و اموال فراوان دارد همچون طبقه پایین زندگی کند؟ خدا حاج مهدی شالچی را رحمت کند. ایشان در آن زمان میلیاردر بود. خانه‌اش زیر تالار رودکی یا به اصطلاح وحدت بود که خیلی خانه بزرگی بود. پدرش تبریز کارخانه و ملک داشت و اهل واردات و صادرات بودند. ایشان فوق‌العاده آدم خوبی بود. همیشه لباس ساده‌ای می‌پوشید و آنقدر متواضع بود که یک نفر وقتی ایشان را در تعاونی سینا دیده بود به مسئول آنجا گفته بود اگر چیزی می‌خواهد من حاضرم ضامن او شوم. حاج مهدی کردستانی که او هم آدم خاصی بود، به او گفته بود می‌دانی این آقا چقدر پول دارد؟ بنده خدا تعجب کرده و گفته بود پس چرا اینطور است که آدم دلش می‌خواهد چیزی هم به او کمک کند! خیلی آدم عجیبی بود. شب‌‎های جمعه پشت ماشینش را که به او می‌گفتند عروس صحرا پر از غذا و گوشت می‌کرد و به منطقه حلبی‌نشین‌ها می‌رفت یا مثلاً در سال دو بار به بانک کارگشایی می‌رفت و همه طلب‌ها را تسویه می‌کرد. کارگشایی، بانک رهنی بود. مردم که محتاج بودند، جنسی را گرو می‌گذاشتند و پولی را قرض می‌گرفتند. حاج مهدی دو بار در سال، یکی اول مهر و یکی هم شب عید اسفند ماه می‌رفت و بدهی آن‌هایی که نمی‌توانستند طلبشان را بپردازند تسویه می‌کرد. با این کار چقدر مردم بینوا خوشحال می‌شدند. با این همه کار خیر هیچ وقت چیزی بروز نمی‌داد. ایشان پای ثابت همه کار‌های خیر بود.

فکر می‌کنم پدر همسر شما هم از همین دست آدم‌ها بودند. بله، من به حاج سعید امانی ارادت فوق‌العاده‌ای داشتم. به یاد دارم قبل از انقلاب یک قالی دستباف اراک را ۳۴ هزارتومان به ایشان فروختم. حاج سعید آن را به پسرش حاج آقا جواد هدیه داد. حاج آقا جواد بعد از مدتی گفت این قالی کمرنگ شده است می‌خواهیم بفروشیم و قالی نویی بخریم. گفتم این قالی ممتازی است، همین الان قیمت زیادی پیدا کرده است و بالاتر هم می‌رود، حیف است بفروشید. حاج آقا سعید پرسید چقدر می‌ارزد؟ گفتم گمانم بالای یک میلیون تومان باشد. ایشان به فکر فرو رفت. چند روز بعد دیدم قالی نیست. حاج آقا جواد گفت بعد از رفتن شما حاج آقا گفت این قالی را قیمت کن ببین چقدر می‌ارزد. ما قیمت زدیم بالای یک میلیون تومان بود. ایشان گفت وقتی ما جنگ داریم و کشور به پول نیاز دارد، چرا باید در خانه تو قالی بالای یک میلیون تومان باشد؟ این را بفروش و یک قالی ۲۰۰ هزار تومانی بخر، باقی را هم به جبهه کمک کن. ما هم یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان فروختیم و همان کاری را که حاج آقا گفتند انجام دادیم. شما ببینید این فرهنگ چقدر زیباست. زیبایی می‌آفریند یا نه؟ این زیبایی حتی خاطره‌اش هم زیباآفرین است چه برسد به خودش! طبیعتاً این نوع زندگی ساده زیبا باعث می‌شود خانواده در محیط اخلاقی و زیبای اسلامی زندگی کنند. این زندگی زیبا و لذت‌آور است. در این زندگی، چون یاد خدا بیشتر است، آرامش روحی وجود دارد. جان و نفس آدم آرام است. ما لذت‌هایی را می‌بریم که در زندگی دیگران نیست؛ زیبا‌هایی که برتر از زیبایی‌های مادی است و انسان را از هر جهت به اوج می‌رساند. نه زیاده‌روی و اسراف است و نه سختگیری و تفریط. اگر جامعه ساد‌ه‌زیستی پیشه کند به نظر من جامعه‌ای پر از نشاط و زیبایی خواهیم داشت.

  زندگی‌ام در جنوب تهران زیبا و لذت‌آور است می‌توانم بپرسم منبع درآمدتان چیست؟ من بعد از پیروزی انقلاب کاسبی را به طورکل کنار گذاشتم، چون فکر می‌کردم کسی که دنبال مسائل فرهنگی و انقلاب است نباید دغدغه‌اش مسائل مالی و پول جمع کردن باشد.

یعنی بازار را رها کردید؟ بله، همه چیز را.

در حال حاضر ارتزاقتان از چیست؟ یک آب باریکه‌ای از زمان پدرمان داشتیم که با همان سر می‌کنیم.

آقازاده‌ها چه؟ والله من هیچ کس را نزاییده‌ام. (خنده) آقازاده ندارم! یک خانم‌زاده پسر داریم که آن هم تازه رفته دانشگاه و هنوز از رانت و این حرف‌ها سر در نمی‌آورد!

کلاً پنج فرزند دارید؟ خیر، شش فرزند دارم. پنج دختر و یک پسر. هیچ کدام از دامادهایم هم در مسائل اینچنینی گیر نیستند و زندگی‌شان در یک آپارتمان می‌گذرد. پسرم هم در خانه ما زندگی می‌کند.

من که می‌خواستم با این موضوع خدمتتان برسم بعضی‌ها می‌گفتند مؤتلفه یعنی بازار! دبیر مؤتلفه چطور می‌خواهد ساده‌زیست باشد؟ به نظر خودتان بازاری بودن با ساده‌زیستی جور در می‌آید؟ اول اینکه مؤتلفه اسلامی همه اقشار اعم از روحانی، کاسب و کارگر را دربرمی‌گیرد. اینطور نیست که فقط بازاری‌ها باشند. ما حتی عضو باربر داشتیم. خدا رحمت کند آقا تقی را. خیلی آدم خوبی بود. آن زمان که رادیو را حرام می‌دانستند، آقا تقی اگر در خانه کسی برای باربری می‌رفت، به رادیو دست نمی‌زد. می‌گفت این حرام است و من نمی‌توانم جواب خدا را بدهم. امام که در حصر بودند ایشان واسطه ما و امام بود. من همیشه به اخلاص این آدم غبطه خوردم، بنابراین مؤتلفه برای همه است. اما درباره بازار که گفتید بله ساده‌زیستی با بازار جور در می‌آید. مرحوم حاج سعید امانی با اینکه بزرگ‌ترین تاجر خواروبار بازار بود ولی از راه حلال بسیار ساده زندگی می‌کرد. خانه‌اش در کوچه غریبان بود. از ایشان پرسیدم چرا اینجا را برای زندگی انتخاب کردید؟ گفت برای اینکه به مغازه‌ام نزدیک باشد و نیاز به ماشین نداشته باشیم! من وقتی یک فرش ۶*۴ کاشان را که خیلی ارزشمند بود و از روی ارادتم به حاج سعید، دلم می‌خواست این فرش در خانه ایشان باشد بردم قبول نکرد! رفتم مادرخانمم را دیدم بلکه حاج آقا را راضی کند. حتی یادم است گفتم نمی‌خواهد پولی بدهید، من قالی‌های قدیمی را به جایش می‌برم گفت ببین من اگر این قالی را اینجا بیندازم، بعد باید پرده‌ها را که به این قالی نمی‌آید، عوض کنم. پرده‌ها را که عوض کردم، این در و پنجره‌های چوبی به این پرده‌ها نمی‌آید. در و پنجره را که عوض کردم باید مبل هم بخرم. مبل که بخرم، دیگر این فرش و مبل و پرده به درد این خانه نمی‌خورد و باید خانه را عوض کنم و بروم شمرون. رفتم شمرون، راه‌مان دور می‌شود پس باید ماشین بخرم. کسی که خانه‌اش شمرون است، لابد باید بنز هم بخرد! خلاصه با این قالی کم‌کم از دست می‌روم! حالا ببینید ایشان بزرگ‌ترین تاجر خواروبار بازار بود؛ چرا نشود با ساده‌زیستی زندگی کرد؟ اینقدر از این آدم‌ها دیده‌ام. انسان‌ها ولو ثروت عظیم هم داشته باشند می‌توانند ساده و پاک زندگی کنند. مرحوم آقای اعتمادیان چطور بود؟ خانه هزار و خرده‌ای متر آن طرف ونک داشت. خانه را وقف حوزه علمیه خواهران کرد و یک ساختمان را که جلوی آن بود برای زندگی خودش انتخاب کرد. تازه آن را هم وصیت کرد بعد از فوتش وقف حوزه باشد.

شرایطی ابتدای انقلاب بود که تقریباً همه به نوعی برای ساده‌زیستی مسابقه گذاشته بودند... آن ابتدای انقلاب آقای دیوانی از تلویزیون آمد تا با من درباره همین مباحث ساده‌زیستی مصاحبه کند. به او گفتم چرا با من مصاحبه می‌کنید. خانه چند هزار متری علم، نخست وزیر شاه هنوز در نیاوران هست. بروید این‌ها را ببینید و بعد با خانه آقای رجایی، نخست‌وزیر انقلاب مقایسه کنید. شما هم به آقایانی که الان حقوق نجومی می‌گیرند و دخترشان با پررویی در مجلس می‌گوید حقمان است، نگاه نکنید. آقای مهندس بازرگان با ثروت عظیمش حقوق نخست‌وزیری زمان شاه را که ۲۰ هزارتومان بود گرفت، اما رجایی وقتی آمد گفت چرا اینقدر زیاد بگیریم؟ حقوق خودش و وزرایش را ۴ هزار و ۳۰۰ تومان کرد! گفتند نخست‌وزیر باید بیشتر بگیرد! گفت چرا مگر خرجش با بقیه فرق دارد؟ جالب اینجاست به آقای نوربخش و نعمت‌زاده هم حقوق نداد. گفت شما پدرانتان پولدار هستند، وقتی نیاز ندارید از خزانه بیت‌المال پول بگیرید چرا به شما پول بدهم؟ اینقدر آقای رجایی آزاده بود که می‌گفت شما اگر می‌خواهید به من خدمت کنید، گاهی به یادم بیاورید که من همان محمدعلی رجایی یتیم قزوینی هستم که کاسه و بشقاب فروش بودم!

چرا از آن چیزی که زمان رجایی داشتیم به این وضعیت رسیده‌ایم که ساده‌زیستی مسئولان شده است استثنا و وقتی مردم می‌بینند مثلاً خانه شما در جنوب شهر است اول که باور نمی‌کنند بعد هم فکر می‌کنند صحنه‌سازی است؟ به تاریخ باید نگاه کرد. عربی که در بدترین شرایط به سر می‌برد و ثروتش در دست امثال ابوسفیان و ابولهب بود، وقتی در اثر سیاست‌های صحیح اقتصادی و عدالت به ثروت و رفاهی نسبی رسید، کار را به جایی رساند که حضرت امیر سر در چاه می‌کرد! این به نوعی رسم انسان است که وقتی به تدریج مرفه و ثروتمند می‌شود نفسانیاتش جلوه می‌کند. از ابتدای انقلاب تا به امروز در اثر پیشرفت‌هایی که داشتیم و ثروتی که تولید شده است، آقایان هم به تدریج به رفاه بیشتری رسیده‌اند. این ثروت باعث شد تا اول آپارتمان‌ها را به یک خانه تبدیل کنند بعد در کنار خانه، باغ و ویلایی هم بخرند. یعنی می‌خواهم بگویم در یک روند تدریجی ذائقه‌شان با اضافه شدن ثروت‌هایشان تغییر کرد. هر چه هم جلوتر برویم و کشور به ثروت بیشتری برسد، این وضعیت ادامه خواهد داشت. ما باید با قوانین و ضوابط کاری کنیم که ثروتمندانی مثل آقای عسکراولادی، اعتمادیان و... بسازیم که زندگی و ثروتشان در خدمت سعادت دیگران باشد نه اینکه از همه بگیرند تا ثروت روی ثروت بگذارند. ما باید بتوانیم مسئولانمان را رجایی گونه کنیم. البته فقط هم رجایی نیست. لاجوردی هم همین بود. لاجوردی چطور زندگی می‌کرد؟ تا آخر عمرش در طبقه چهارم آپارتمانی در کوچه شهید قادری خیابان شهید اندرزگو زندگی می‌کرد. وقتی هم مسئول شد، با دوچرخه رفت و آمد می‌کرد. یعنی ارزش آفرینی کرد و نشان داد مسئول می‌تواند دوچرخه‌سوار شود! در دوران این مسئول‌ها خبری از حقوق نجومی نبود! آقای عسکراولادی که میلیون‌ها پول کمیته امداد و صندوق صدقات در اختیارش بود و هیچ حساب و کتابی هم نداشت و تازه اختیار مطلق هم از امام و آقا داشت، در وصیتنامه‌اش آورده است من ثلث ندارم، چون دارایی ندارم. اینکه دروغ نیست! وصیتنامه است. نوشته همه دارایی من یک خانه است که نصفش برای همسرم است و نصفش را هم برادرم حاج اسدالله عسکراولادی به من هبه کرده است. اگر ایشان خواست هبه‌اش را پس بگیرد وگرنه بین خودتان تقسیم کنید! خدا می‌داند یک روز رفتم پیش ایشان دیدم خیلی ناراحت و غمگین است. گفتم آقای عسکراولادی چرا اینقدر ناراحتی؟ گفت امیدوارم هیچ وقت شرمنده خانواده‌ات نشوی! گفتم چطور؟ گفت پسرم قند داشته و مجبور شده است پایش را از مچ قطع کند. دیروز از من خواست پولی به او بدهم تا پای مصنوعی بگذارد. گفتم ندارم و این خیلی برایم سخت بود! پسرم گفت نمی‌شود از این پول‌هایی که در اختیارت است، کمی به من بدهی و بعد پس دهیم؟ گفتم این مال من نیست مال دیگران است و نمی‌شود. این‌ها واقعاً شبیه افسانه است. حیف‌ای کاش رادیو و تلویزیون ما این ارزش‌های زیبا را مستند می‌کرد و به مردم نشان می‌داد تا جهان بفهمد آدمی هست در عین اینکه رئیس کمیته امداد است و کلی پول زیر دستش می‌آید و می‌رود و اگر او پولی را هم بردارد هیچ کس نمی‌فهمد، برای پای پسرش حاضر نیست از پول مردم بردارد! ثروتمند اسلامی یعنی اینکه پول در اختیارش است، اما پول را برای خودش نمی‌داند. این ارزش‌های الهی است!

من فکر می‌کنم آن زمان هم ثروت‌هایی وجود داشت و اگر کسی می‌خواست تجملاتی زندگی کند راه باز بود. بله، بود ولی آن زمان موج انقلاب آمد و بعد هم با جبهه و جنگ همراه شد و روی همه تأثیر گذاشت. یک روز بازار رفتم که سخنرانی کنم. یکی از این پولدار‌های تهران را آنجا دیدم که رنگ و رویش سوخته بود. گفتم فلانی چه شده است؟ گفت جهاد سازندگی رفته بودم! چون این پو‌لدار مرفه به روستا‌ها برای سازندگی رفته بود؟ چون ارزش شده بود! وقتی در جامعه‌ای کمک به فقیر، کار خیر، جلوگیری از خلاف و رسیدگی به مردم ارزش است طبیعتاً کسی رویش نمی‌شود تجملاتی زندگی کند، اما وقتی جامعه از این حالت وارد رفاه می‌شود، اگر سبک زندگی و رفاه حلال به او عرضه نشود به سوی حرام کشیده خواهد شد. اگر به جامعه یاد ندهیم چطور باید در عین ثروتمندی، ساده زندگی کند، جامعه به سوی اسراف و تجمل می‌رود.

به نظرتان چه باید کرد تا جامعه به سوی ارزش‌هایی که فرمودید برود؟ باید ارزش‌ها را زیبا نشان داد. ابوذر غفاری، رئیس قبیله غفار بود که این‌ها دزد سر گردنه بودند و از طریق کاروان زدن زندگی می‌چرخاندند. وقتی به مکه آمد، پیامبر به او جهان‌بینی نگفت؛ زیبایی‌های اسلام را به ابوذر نشان داد و او ناخودآگاه فهمید در چه وضعیت زشتی قرار دارد و به سمت زیبایی‌ها رفت. خودتان تا حالا شرایطی داشته‌اید که بتوانید به زندگی اشرافی برسید ولی رد کرده باشید؟ جسارتاً این سؤال را به این منظور پرسیدم که خیلی‌ها فکر می‌کنند اگر امروز آقای بادامچیان زندگی ساده‌ای دارد به این خاطر است که دستش به مال هنگفتی نرسیده است!

من ۴۰ سال است در این مملکت همه نوع قدرتی در دستم بوده است. از دبیر اجرایی حزب جمهوری اسلامی گرفته تا دو دوره نمایندگی مجلس، معاون سیاسی قوه قضائیه و مسئولیت‌های مختلف. در طول همه این سال‌ها چه کسی سراغ دارد که بادامچیان یک قِران پول، ماشین و.. برداشته باشد؟ بله فرصت‌های بسیاری داشتم. درآمد به دست آوردن هم که فقط از طریق برداشتن پول نیست. گاهی اطلاعاتی که یک مسئول دارد خیلی بیشتر پول درمی‌آورد. مثلاً طرف می‌داند هفته بعد قرار است قیمت ارز بالا برود؛ اگر بخواهد پولی به هم بزند، به چهار نفر می‌گوید برایم ارز بخرید! یک لقمه حلال از راه دله دزدی آن هم برای افطاری و سحری!

آقایی را شورای نگهبان رد صلاحیت کرده بود. آمد پیش من تا پا در میانی کنم. تحقیق کردم دیدم ایشان وقتی فهمیده قرار است از کنار فلان روستای حوزه انتخابیه‌اش راه‌آهن بگذرد رفته است زمین‌ها را که قیمتشان متری یک ریال بوده خریده است و بعد متری یک تومان فروخته و خرج تبلیغات انتخابات کرده است! گفت مگر این کار جرم است؟ گفتم برای مردم عادی جرم نیست، اما برای شما که وکیل مردم هستی جرم است. وکیل مردم اگر این خبر را هم داشته باشد باید برود به روستاییان بگوید و مراقبت کند کسی کلاه سرشان نگذارد نه اینکه خودش به عنوان وکیل مردم، سر موکل‌هایش را کلاه بگذارد! چنین آدمی به درد وکالت ملت می‌خورد؟ روشن است که نمی‌خورد.

شنیده‌ام شما در مؤتلفه قانون نانوشته‌ای دارید که هر کس اهل صیغه‌بازی و این حرف‌ها باشد، اخراجش می‌کنید. برای این قبیل امور، یعنی ساده‌زیستی هم قانونی دارید؟ بله، ما اگر در مؤتلفه کسی اهل خلاف باشد، قبل از اینکه دولت و قوه قضائیه برسد خودمان اخراجش می‌کنیم و هرگز نمی‌گذاریم این معبد بهشتی که با خون شهیدان روشن است، آلوده به این بحث‌ها شود.

در حال حاضر همین اتاقی که ما نشسته‌ایم خیلی چشمگیر است. به نظرتان این با روح ساده‌زیستی در تضاد نیست؟ این اتاق تشریفات VIP ما و برای مهمانان است. شما ببینید وقتی پیامبر اکرم (ص) می‌خواستند برای کشور‌های خارجی هیئتی از سفرا بفرستند عمدتاً آدم‌های خوش‌تیپ و قد بلند را انتخاب می‌کردند و می‌گفتند عطر‌های خوب بزنید تا در نگاه آن‌ها پر عظمت باشید.

بعد از پیروزی انقلاب، آن تشریفات و سانی که در فرودگاه از مهمان خارجی تدارک می‌دیدند حذف کرده بودیم. آیت‌الله خامنه‌ای (حفظه‌الله) می‌فرمودند در جریان مذاکرات آتش بس با صدام که یاسر عرفات، ضیاءالحق و چند نفر دیگر به ایران می‌آمدند، یک بار فرمانده یگان تشریفات فرودگاه گفت آقای خامنه‌ای اگر اجازه می‌دهید ما چیزی بزنیم. گفتم بد نیست، انجام دهید. این‌ها دویدند و فرش قرمز انداختند و منتظر مهمانان شدند. این‌ها که از راه رسیدند و ما ایستادیم تا مراسم انجام شود. آقای ضیاءالحق برگشت و گفت نه مثل اینکه جمهوری اسلامی سامان یافته است! حالا موضوع ما هم همین است. این‌ها برای مهمانان است وگرنه دفتر مرکزی مؤتلفه همین ساختمان قدیمی است که می‌بینید، فقط این اتاق را کمی مرتب‌تر کرده‌ایم.

برچسب ها
دیدگاه

افزودن دیدگاه جدید

About text formats

CAPTCHA
لطفا به این سوال برای جلوگیری از ارسال اسپم پاسخ دهید.